سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای مردم! بدانید که کمال دین جستجوی دانش و عمل به آن است. [امام علی علیه السلام]

javahermarket

 
یکشنبه 90 خرداد 29 , ساعت 10:1 صبح
یکشنبه 90 خرداد 29 , ساعت 9:49 صبح
پنج شنبه 90 خرداد 26 , ساعت 8:2 عصر

اقتصاد به مثابه اجتماع

فرزانه سلامی

گفت وگو با با گری بکر برنده نوبل اقتصاد: ایده های او باعث شد گستره اقتصاد تا نقاط ناشناخته ای کشیده شود و حوزه های مختلفی به سمت اقتصاد سوق پیدا کنند. جرم و جنایت، خانواده، اعتیاد و تبعیض از جمله حوزه هایی بودند که گری بکر ابزار اقتصاد را در موردشان به کار گرفت.دیدگاه بکر باعث شده بود حتی بسیاری از اقتصاددانان هم ایده های او را پراکنده بخوانند. آنها می گفتند چگونه امکان دارد اقتصاد در حوزه ای بسیار شخصی مثل روابط خانوادگی و همزمان در حوزه پیچیده ای مثل جرم و جنایت نقش ایفا کند؟

با این وجود طولی نکشید که تئوریهای او در عمل ثابت شدند و به تدریج ایده های او که در ابتدا جنجالی خوانده می شد به بخش مهمی از اقتصاد مدرن تبدیل شد.

گری بکر در سال 1992 میلادی جایزه نوبل اقتصاد را به خاطر گسترش دامنه تحلیلی اقتصاد خرد به سمت رفتارها و تعاملات انسانی دریافت کرد.

در این مصاحبه نیز او دیدگاه انسانی خود نسبت به اقتصاد را به وضوح به نمایش گذاشته است.

ظاهراً یک روز وقتی دنبال جای پارک می گشتید ایده جدیدی در مورد سامان دهی اقتصادی عرصه جرم و جنایت به ذهنتان خطور کرد!

بله.

ماجرا را برای ما تعریف می کنید؟

در دانشگاه کلمبیا جلسه ای بود که باید زود خودم را می رساندم. آن روزها به جای امتحان کتبی از دانشجویان دکترا، باید از آنها به صورت شفاهی سوال می پرسیدیم و من باید به مدت نیم ساعت در مورد تئوری قیمتها سوال می پرسیدم. من در حومه شهر زندگی می کردم و باید تا دانشگاه کلمبیا رانندگی می کردم. کمی دیر رسیدم. می دانید که در نیویورک هم جای پارک خیلی سخت پیدا می شود. در آن زمان، دانشگاه کلمبیا برای اساتید جای مشخص پارکینگ نداشت و بنابراین مجبور بودیم که یا به صورت غیرقانونی پارک کنیم و یا داخل پارکینگهای دیگر شویم. باید شانسهایم را از بابت این پارک غیرقانونی محاسبه می کردم؛ و یا در فاصله ای دورتر پارک می کردم و بخشی از راه را پیاده می آمدم و پولی هم می پرداختم.

فکر کردم اگر از بابت پارک غیر قانونی گیر بیفتم چه شرایطی خواهم داشت. تا به جلسه امتحان برسم ده دقیقه پیاده روی در پیش داشتم. من در این باره فکر می کردم و در مقابل، پلیس هم لابد به گیر انداختن من می اندیشید. شانس آن چقدر بود؟ پلیس هم نمی خواهد هر دقیقه دنبال کسی بگردد تا مچ او را بگیرد. به همین دلیل پلیس هم باید مثل من یک محاسبه احتمال انجام می داد.

وقتی به محل انجام سخنرانی رسیدم، اولین سوالی که از دانشجویان بود پرسیدم این بود که چطور چنین مشکلی را برطرف می کنند و برای حل آن چه گزینه هایی را مورد توجه قرار خواهند داد.

پارک غیرقانونی یک جرم محسوب می شد و من می خواستم ببینم که چگونه می توان تبعات این جرم را از لحاظ اقتصادی کم کرد. بحث محاکمه و مجازات او در این راستا برایم اهمیت داشت. من مدلی از جرم و جنایت و نیز از جامعه تدوین کردم و آنها را در کنار هم قرار دادم تا به راه حل کم خرج و منطقی برسم.

به اطلاعاتی که در دست داشتم نظر افکندم تا پیش بینی های خودم را چک کنم. واضح بود که هرچه جرم سنگینتر باشد، مجرم با تنبیه و مجازاتهای بیشتری روبرو خواهد شد که هزینه بیشتری هم دربر داشت.

یک بار که به مکزیک سفر کردم متوجه شدم که جرم و جنایت اولین معضل بزرگ در این کشور است. بازرگانان، شهروندان و همگی در این خصوص صحبت می کنند و جنایت واقعاً به معضل بزرگی برای آنان تبدیل شده است. این معضل، اقتصاد و زندگی مردم را به شدت تحت تأثیر قرار می دهد. اینکه مردم کجا ساکن می شوند و کجا کارشان را شروع می کنند. آنجا بود که اهمیت توجه به این مسأله را دریافتم.

شما در عرصه قانون و اقتصاد تأثیر زیادی گذاشتید. اما پنج سال پیش در یک میزگرد در خصوص قانون و اقتصاد در دانشگاه شیکاگو سخنرانی می کردید که رونالد کواز، ریچارد پازنر، و مرتن میلر هم در آن شرکت داشتند. شما گفتید: با وجود موفقیتهای زیاد در این عرصه، باید گفت که بحث قانون و اقتصاد وارد یک دوره سکون و بی حاصلی شده است. شما همچنین گفتید که این دوره احتمالاً طولانی خواهد شد زیرا بحث نظری آن از تحقیق تجربی جدا شده است. آیا هنوز هم در مورد آینده قانون و اقتصاد نگران هستید؟

بله..خیلی ها دوست ندارند این حرف را بشنوند اما واقعیت اینجاست که بحث قانون و اقتصاد از دانشگاه شیکاگو آغاز شد و بعد به تمام آمریکا و نیز نقاط مختلف جهان رسید. این روزها کنفرانسهای متعددی در این خصوص در یونان و مکزیک و دیگر کشورهای آمریکای لاتین برگزار شده است و بحث در این خصوص ادامه دارد اما نوآوری زیادی در آن به چشم نمی خورد. البته هر حوزه ای که شروع خوبی دارد پس از مدتی وارد دوره سکون و رخوت می شود و این اجتناب ناپذیر است. هر حوزه ای در اقتصاد دچار این حالت می شود. اما وقتی ارتباط نزدیکی میان اطلاعات و تئوریها وجود داشته باشد، می توان بروز این حالت را به تعویق انداخت. در چنین حالتی شما می توانید از اطلاعاتی که در دست دارید الهام بگیرید؛ نه از اظهارات و نظریات اقتصاددانان. وقتی تنها منبع شما کتابها و مقالاتی باشد که در آن حوزه نوشته شده، با حالت سکون و بی اثری مواجه خواهید شد. در چنین شرایطی، به مشکلاتی که وجود دارد توجهی نمی شود زیرا همه غرق در نظریات پیشین هستند.

بحث قانون و اقتصاد را نمی توان از مشکلات موجود جدا دانست. این مبحث نسبت به سایر مباحث اقتصادی شرایط بهتری دارد زیرا همواره با موارد و مسائل جدید روبروست. اما بسیاری از تئوریسین های مشهور در امور قانون و اقتصاد، با جنبه تجربی این مسأله آشنایی زیادی ندارند. البته من مخالفتی با اینکه کسی صرفاً به صورت تئوریک یا صرفاً به صورت تجربی به قضایا نگاه کند ندارم. اما باید افرادی هم باشند که واسطه ای میان مباحث تئوریک و تجربی برقرار کنند و در غیر این صورت، این حوزه به شدت ساکن و بی اثر خواهد شد. اکنون این پل واسط توسط افرادی مانند ویلیام لاندز و ریچارد پازنر زده شده است اما هنوز هم نسبت به ده یا بیست سال پیش شاهد توجه خاصی به بحث قانون و اقتصاد نبوده ایم.

به گمانم شما گفتید که قوانین خانواده حیطه خوبی برای بحث در خصوص قانون و اقتصاد است.

بله این یکی از حوزه هایی است که با آن آشنایی دارم. قوانین خانواده در دوره تحصیلات حقوق مورد توجه زیادی قرار ندارد و آدمهای نخبه ای هم وارد آن نمی شوند. این یک اشتباه بزرگ است؛ زیرا خانواده نهاد بسیار مهمی در جامعه است و تحولات زیادی را هم تجربه کرده است. خانواده هیچ گاه یک حوزه ساکن نیست و دائماً تغییر می یابد. در بحث قوانین خانواده ، حوزه های جالبی مثل طلاق، باروری و مراقبت از کودکان وجود دارد که باید مورد توجه دقیق قرار گیرد. مثلاً شرایط حضانت اهمیت فوق العاده ای دارد. در این بحث، قانون و اقتصاد در کنار یکدیگر مورد توجه قرار می گیرند. اما تعداد افراد نخبه ای که در این حوزه فعالیت می کنند زیاد نیست.

حالا می خواهیم وارد بحث جدیدی بشویم. بانک مرکزی یک سری قوانین را مورد توجه قرار داده که هدف آن اطمینان حاصل کردن از تعهد بانکها به تأمین نیاز مردم جامعه به وام است. بر این اساس، بانکها نباید در ارائه وام و تسهیلات به مردم، ملاحظات و نظریات تبعیض آمیز و نژادپرستانه را وارد کنند. اما تعریف و تشخیص تبعیض در امور اقتصادی کار آسانی نیست. شما در رساله دکترای خود به این موضوع اشاره کرده اید و همان را هم دستمایه کتاب اول خود با عنوان اقتصاد تبعیض در سال 1957 میلادی قرار دادید.

حالا من می خواهم یک سوال سه بخشی را مطرح کنم. شما تبعیض را در عرصه اقتصادی چگونه تعریف می کنید؟ تعریف شما با آنچه در قوانین ذکر شده چقدر تفاوت دارد؟ و نهایتاً اینکه چگونه می توانید واکنشهای قانونی فعلی به اقداماتی که تبعیض آمیز شمرده می شوند را تغییر دهید؟

این سوالات از اهمیت زیادی برخوردار هستند. تبعیض زمانی رخ می دهد که مثلاً شما کارفرما باشید و موقعیت استخدام یک نفر را داشته باشید اما میان یک مرد و یک زن، ترجیح دهید که مرد را به کار بگیرید. ممکن است حتی حاضر باشید حقوق بیشتری هم به مرد بدهید. شاید در مورد به کار گرفتن سیاهپوستان یا حتی خارجیها هم همین رویکرد را داشته باشید. برای تعریف تبعیض، من از مفهوم تمایل به پرداخت استفاده می کنم که در بحث اقتصادی اهمیت زیادی دارد.

آیا این لزوماً همان ضریب تبعیض است؟

بله. درواقع مقیاسی است برای اینکه معلوم شود شما چقدر حاضرید بپردازید تا به هدف خود برسید. تبعیض از تعصب ناشی می شود و من آن را در یک مقیاس پولی بررسی می کنم. مثلاً شما حاضرید چقدر از حقوق زن(در مقابل مرد) کم کنید تا او را به جای یک مرد به کار بگیرید. این نقطه ای است که بحث من آغاز می شود.

حالا باید بررسی کنیم و ببینیم که بانک حاضر است در چه شرایطی از اعطای وام به یک سیاهپوست خودداری کند و چقدر حاضر است در این جریان هزینه بپردازد. بحث در خصوص میزان سود بانک می تواند نقش اصلی را در بحث ایفا کند. مثلاً ممکن است بانک به بهانه اینکه سیاهپوستها درآمد پایین تری دارند و اقساط را به موقع پرداخت نمی کنند از اعطای وام به آنها طفره برود.

اشکال اصلی در بسیاری از تحقیقات انجام شده این است که به بعضی از نکات در آنها بی توجهی شده است. من طی مقاله ای در بیزینس ویک به این مسأله اشاره کردم اما نتیجه عکس داد و واکنشهای نامناسبی به دنبال داشت. در این تحقیقات، روش پیچیده ای به کار گرفته شده اما فقط حول یک محور خاص حرکت می کند. آنها می گفتند ما پس از بررسی متغیرهای موثر، به بررسی تمایل بانک برای رد تقاضای وام سیاهپوستان و نیز سفید پوستان می پردازیم. آنها متغیرهای زیادی را بررسی کردند و متوجه شدند که هرچقدر هم زمینه ایجاد تبعیض کمرنگ شود، باز هم آن تمایل به رد تقاضای وام از سوی سیاهپوستان زیاد است. آنها به این ترتیب نتیجه گرفتند که در این میان تبعیض وجود دارد.

تحلیلی که من در این خصوص داشتم این بود که پژوهشگران در این قضیه به نکات زیادی توجه نشان داده بودند و این قابل تقدیر بود. اما در عین حال ما هیچ گاه نمی توانیم از دید یک بانکدار به قضیه نگاه کنیم. ما تحلیلگرانی هستیم که می توانیم اطلاعات موجود را بررسی کنیم؛ اما نمی توانیم از دید تصمیم گیرنده ها به این مسأله بنگریم. شاید نظریات آنها جانبدارانه و از روی تعصب باشد؛ اما به هر حال ما اطلاعاتی که آنها دارند را در اختیار نداریم.

من گفتم باید بررسی کنیم و ببینیم که وامهای اعطا شده به سیاهپوستان تا چه حد موفقیت آمیز بوده است. آیا بانکدارها از این معاملات راضی بوده اند؟ آیا سودی برایشان داشته است؟ آیا بهره بیشتری روی آن بردند؟ نکته اینجا بود که تحقیقات انجام شده به این مسأله توجهی نشان نمی داد. اما این موضوع جنجالهای زیادی به پا کرد. عده ای می گفتند در میزان سوددهی این وامها نمی توان به تفاوت آشکاری رسید. اما عده ای دیگر با این نظر مخالف بودند.

البته باید به این نکته نیز توجه کرد که بانکهایی که توسط افراد سیاهپوست مدیریت می شود چنین تبعیضهایی را اعمال نمی کنند. حالا این سوال مطرح می شد که آیا این بانکها با ارائه شرایط بهتر به مشتریان سیاهپوست، آنها را به سرمایه گذاری در بانکشان تشویق می کنند یا نه. همین رویکرد را می شد در بانکهایی که زنان در آنها نقش موثری دارند نیز دنبال کرد.

من احساس می کردم که تحقیقات انجام شده بیش از حد به مسأله تبعیض توجه کرده و برخی از نکات مهم را در این راستا مورد بی توجهی قرار داده است.این بدان معنی نیست که تبعیضی وجود ندارد.

در همین حال، به نظر من چنین پژوهش هایی برای تعیین رویکرد درست کفایت نمی کنند و باید تمام جوانب قضیه را سنجید. آنها این تحقیقات را دستمایه سیاست گزاری قرار دادند که به نظرم درست نبود. آنها باید صداهای منتقد را هم می شنیدند و بعد آن را به شکل تصمیم گیریهای کلان در می آوردند.

پس شما معتقدید که جمع آوری اطلاعات به صورت صرف نمی تواند دردی را دوا کند.

بله. مثلاً در همین مورد، من با بررسی اطلاعات به این نتیجه رسیدم که بانکها چندان تبعیض آمیز عمل نکرده اند. شاید نظر من با توجه به زوایای دیگر قضیه و داشتن اطلاعات متفاوت، عوض هم می شد.

شما در بیزینس ویک به طور مرتب ستون می نویسید. در مورد سواد و اطلاعات اقتصادی مردم آمریکا چه فکر می کنید؟ در عرصه عمومی، اخبار اقتصادی زیادی پخش می شود. اما آیا آمریکاییها واقعاً اطلاعات اقتصادی خوبی دارند؟ اگر این طور نیست چگونه باید سواد اقتصادی آنها را بالا برد؟

اقتصاد حوزه ای است که در آن واحد، هم سخت و هم آسان است. از این جهت آسان است که تعداد اصول لازم برای تحلیل اقتصادی چندان زیاد نیست. و سخت است چون راه این تحلیلها چندان آسان نیست. بسیاری از برندگان جوایز نوبل فیزیک، شیمی و برخی حوزه های دیگر ایده های اقتصادی محکمی دارند که معمولاً چندان درست نیست. آنها توجه درستی به اقتصاد نشان نداده اند؛ اما گمان می کنند که می توانند به آسانی در مورد مسائل اقتصادی نظر بدهند و پاسخ ارائه دهند. آنها گمان می کنند هوش و استعدادشان باعث می شود تحلیل های اقتصادی درستی نیز ارائه دهند. اما واقعیت اینجاست که اقتصاد اصولی دارد و اگر از این اصول استفاده نشود، تصمیمات غلطی هم گرفته می شود.

افکار عمومی آمریکا را می توان به راحتی از این مسائل آگاه کرد. اما یکی از مشکلاتی که وجود دارد ناآگاهی اصحاب رسانه ها از مسائل اقتصادی است. مثلاً در تلویزیون تعداد افراد آشنا به مسائل اقتصادی کم است. البته در نشریات اوضاع کاملاً بهتر است؛ اما وقتی به اخبار رادیو و تلویزیون گوش می کنید به این ناآگاهی پی می برید. درسی سال اخیر وضعیت رسانه های مکتوب در این عرصه بهتر شده است. در آن دوران تعداد افرادی که با دانش اقتصادی قلم می زدند کم بود اما حالا وضع تغییر کرده است.

من که در بیزینس ویک ستون ثابت دارم با روزنامه نگاران همدلی خوبی دارم. آنها فضای کوچکی دراختیار دارند که باید پر از مطالب شفاف و واضح هم باشد.

البته واقعیت این است که افکار عمومی آمریکا از اقتصاد وحشت دارند. هروقت مردم می فهمند که من اقتصاددانم می گویند که چند واحد اقتصاد در کالج گذرانده اند و به زور پاسش کرده اند! به همین خاطر است که به نظر من، اقتصاد دانان باید سعی کنند که با راحتی بیشتری به افتصاد بیندیشند. آنها باید مفاهیم اقتصادی را به زبان ساده بیان کنند و نشان دهند که مسایل مهم را می توان به روشهای آسان توضیح داد. گاهی نتایجی که از این روش به دست می آید کمی عجیب است و قابل توضیح دادن نیست. اما به هرحال طرح آنها برای مردم اهمیت زیادی دارد.

به همین خاطر وقتی راحت و شفاف در عرصه اقتصادی قلم بزنید مردم هم با شما همراه می شوند. بسیاری از روشنفکران و اقتصاددانان از زبان دشوار و پیچیده ای برای توضیح مفاهیم و ایده های مورد نظرشان استفاده می کنند. البته این موضوع را انکار نمی کنم که تبیین برخی مسائل در این عرصه دشوار است؛ اما به هرحال باید به این مسأله توجه خاصی داشت.

 

باید دید منظور از اقتصاد رفتارگرا چیست. اگر منظور این باشد که باید دامنه متغیرهای موثر بر رفتارهای مردم را بررسی کنیم، کاملاً مرتبط با این موضوع است. مثلاً ممکن است چیزی در اختیار داشته باشید و نخواهید آن را بفروشید هرچند که می دانید هرچه بگذرد ارزش آن کمتر می شود. این رفتار کاملاً منطقی است، اما برخی اقتصاددانان به این قضیه توجه نشان نمی دهند.

شما کار گسترده ای در عرصه انتقال تجارب اقتصادی میان نسلی صورت داده اید. نظرتان در مورد تأمین اجتماعی چیست؟ شکل مناسب سیستم تأمین اجتماعی چیست؟

به نظر من باید به هرکس اجازه داد به صلاحدید خودش در مورد پول و اموالش تصمیم بگیرد. من به سیستم خصوصی سازی هم به شدت معتقدم. اما در برخی موارد در بحث خصوصی سازی هم اغراق شده است. بخش خصوصی نسبت به سیستم عمومی سود بیشتری نمی دهد. نباید این توجیهات را برای خصوصی سازی مطرح کرد.

سیستم تأمین اجتماعی فعلی ملغمه ای از سیستم مستمری سالیانه و سیستم توزیع مجدد است. این سیستم از سویی باعث می شود که افراد مسنی که سالم هستند و به ادامه کار هم تمایل دارند به کار کردن ترغیب نشوند. تأمین اجتماعی باعث می شود آنها از کار کردن صرفنظر کنند زیرا مالیات زیادی باید از بابت درآمدشان بپردازند. این در حالی است که آنها در سالهایی با این شرایط مواجه می شوند که تجربه خوبی دارند و هنوز هم آمادگی کار دارند.

به همین جهت من حامی سیستم خصوصی هستم زیرا مردم می توانند در این شرایط تصمیم بگیرند که چقدر پول می خواهند برای دوران از کار افتادگی شان ذخیره کنند. آنها در مثلاً 65 سالگی به این پول دسترسی خواهند داشت؛ چه بخواهند بازنشسته شوند و چه تمایلی به این کار نداشته باشند. یک سیستم خوب و درست باید میان این دو قضیه اختلاف قائل شود؛ یعنی میان زمان تصمیم به بازنشستگی و زمان دسترسی به آن پول. با این ترتیب به میزان پول ذخیره شده آنها مالیات تعلق نمی گیرد و پولی که آنها در 65 سالگی دریافت می کنند یا مستمری سالیانه است و یا یک پول قابل توجه و زیاد.

من در عین حال به اینکه باید استانداردهای حداقل زندگی برای اعضای مسن جامعه فراهم شود اعتقاد دارم. اگر افراد مسن در زمانهای قبل و به هر دلیلی نتوانسته باشند پول زیادی ذخیره کنند، به هرحال باید به سطح حداقلی از امکانات درمانی و بازنشستگی دسترسی داشته باشند. این باید بخشی از سیستم رفاهی برای افراد کم درآمد باشد. نمی دانم مقدار آن چقدر باید باشد؛ رای دهندگان باید در این خصوص تصمیم بگیرند. این روش عملاً شبکه امنیتی خوبی برای افراد مسن است تا مجبور نباشند به فرزندانشان یا به سیستم خیریه خصوصی وابسته شوند. به هر صورت، جنبه امنیتی را باید از بقیه سیستم جدا کرد.

در مورد اقتصاد رفتارگرا چه نظری دارید؟ ایده های شما اکثراً فکر اقتصادی را به پدیده های اجتماعی، و روانشناختی اعمال کرده است. اما این روزها تعداد زیادی از اقتصاددانان رفتار گرا مثل همکار خودتان ریچارد تیلر این رویکرد را به شکل عکس درآورده اند و علم جامعه شناسی و روانشناسی را برای تحلیل اقتصادی به کار گرفته اند. نظرتان در این خصوص چیست؟

باید دید منظور از اقتصاد رفتارگرا چیست. اگر منظور این باشد که باید دامنه متغیرهای موثر بر رفتارهای مردم را بررسی کنیم، کاملاً مرتبط با این موضوع است. مثلاً ممکن است چیزی در اختیار داشته باشید و نخواهید آن را بفروشید هرچند که می دانید هرچه بگذرد ارزش آن کمتر می شود. این رفتار کاملاً منطقی است، اما برخی اقتصاددانان به این قضیه توجه نشان نمی دهند.

یکی از کارهای من این بوده که دامنه رفتارهایی را که حاکی از ترجیحات و اولویتهای مردم است بررسی کنم. مسلماً عواملی هستند که بر این رفتارها تأثیر می گذارند. بنابراین می توان گفت که من هم یک اقتصاددان رفتارگرا هستم.

البته من با آنچه که از این مفهوم ارائه می شود چندان موافق نیستم. اول به این خاطر که آنچه در جریان آزمایش و تحقیق نتیجه می گیریم معمولاً با آنچه در واقع و در بازار اتفاق می افتد فرق دارد.

اقتصاددانان باید تئوری رفتارگرایی را در بازار بررسی کنند؛ نه در آزمایشگاه. مثلاً این ادعای رفتارگراها را مبنی بر اینکه مردم نمی توانند معمولاً احتمالات را درست پیش بینی کنند در نظر بگیرید. تا حدی موافقم؛ اما مطمئنم خیلیها اتفاقاً این کار را خیلی خوب هم بلدند. معمولاً مردم وقتی کاری را انتخاب میکنند که یا خیلی به آن وارد هستند و یا در تلاشند که در آن خبره شوند. درست است که بسیاری از مردم نمی توانند در مورد احتمالات پیش بینی درستی داشته باشند؛ اما خب آنها وارد این کار هم نمی شوند!

اقتصاد بازار متشکل از کارشناسانی است که در برخی حوزه ها بسیار خبره اند و در برخی دیگر واقعاً بد عمل می کنند. این کلیت کار است که خبرگی هریک از آنها در حوزه خودشان را در کنار هم قرار می دهد و نتایج خوبی را به دست می دهد. واقعیت این است که بسیاری از این مردم وارد حوزه غیر تخصصی شان نمی شوند.

به طور کلی، اقتصاد رفتارگرا در عرصه اقتصاد مدرن جایگاه متفاوتی نسبت به آنچه ادعا می شود دارد. من می دانم که اقتصاددانان گاهی رویکرد ساده انگارانه، کم بعد و مادی گرایی نسبت به رفتارها و ترجیحات مردم داشته اند. می دانم که همه مردم هم آدمهای حسابگری با قدرت تحلیل احتمالات نیستند. به هرحال محدودیتهایی در این راستا وجود دارد. اما باید توجه داشت که آنچه در آزمایشگاه و در بازار واقعی اتفاق می افتد با هم کاملاً متفاوت است.

اینجا ظاهراً مقایسه تئوری با شواهد تجربی بازار برای تحقیقات آینده اهمیت زیادی دارد.

بله واقعاً ضروری است. از آزمایشها می توان ایده های خوبی گرفت. اما تئوری اقتصاد را نمی توان رفتارهای آزمایشگاهی دانست؛ آنچه در بازار اتفاق می افتد مهم است. مثل این است که از مردم بپرسید چرا چنین رفتارهایی دارند. اما تئوری که از این سوالها تشکیل نمی شود. تئوری این است که ببینیم مردم در بازار چگونه رفتار می کنند. وقتی در این خصوص بررسی کردیم، برای آزمایش فرضیه های خود میان رفتارهای مردم در بازار و مباحث تئوریک ارتباط برقرار می کنیم.

شما در کتابتان با عنوان اقتصاد اجتماعی که همراه با کوین مورفی نوشتید، آورده اید که نه تنها باید به کالا و خدماتی که مردم مصرف می کنند توجه کرد، بلکه باید محیط اجتماعی که باعث انتخاب گزینه های خاصی توسط مردم می شود را هم مورد بررسی قرار داد. چرا باید برای درک رفتارهای بازار، از چارچوب متعارف فراتر رفت؟ در مورد ارتباط سرمایه اجتماعی با سرمایه های انسانی هم توضیح دهید.

به نظر من، عوامل اجتماعی در رفتارهای بازار تأثیر زیادی دارند. مردم که مثل رابینسون کروزوئه در یک جزیره دورافتاده زندگی نمی کنند. معمولاً مردم تحت تأثیر اتفاقاتی هستند که در اطرافشان رخ می دهد. کتاب داستان کوتاه زمان نوشته استفن هاوکینگ را در نظر بگیرید. هیچ کس از این کتاب سر درنمی آورد؛ حتی فیزیکدانان هم چیزی از آن نمی فهمند. اکثر مردم آن را فقط برای قرار دادن در کتابخانه خریدند.

به همین جهت می گویم شرایط اجتماعی واقعاً در تصمیم گیریها تأثیر گذار است. مثلاً در دوران کودکی ما زنی که از شوهرش طلاق گرفته بود شرایط اجتماعی بسیار متفاوتی را با زنی مطلقه در دوره امروزی تجربه می کرد. به نظر من و دیگر افرادی که به اقتصاد اجتماعی باور دارند، چالش بزرگی که وجود دارد این است که عوامل اجتماعی را در اقتصاد دخیل کنیم. این درواقع تأثیر جامعه شناسی بر اقتصاد است.

ما باید عناصر جامعه شناسی را در اقتصاد وارد کنیم اما جامعه شناسی هم باید از دیدگاههای اقتصادی تأثیر بپذیرد. مسائل اجتماعی بر رفتارهای مردم تأثیر می گذارند اما خودشان هم ناشی از عوامل دیگری هستند. در کتاب ما هم فصلهایی به تشکیل گروههای اجتماعی در همسایگی ما، درآمد آنها و معیارهای دیگر اختصاص یافته است. اینجا اهمیت مشکلات کلان جامعه شناختی نمود یافته است اما تفاوتی میان رفتارهای کلان و رفتارهای فردی به وجود نیامده است. اقتصاددانان ابزار لازم برای این کار را در اختیار دارند و می خواهند از منطق اقتصادی برای درک شکل گیری هنجارهای اجتماعی استفاده کنند.

چه ارتباطی میان سرمایه های اجتماعی و انسانی وجود دارد؟

سرمایه های اجتماعی نوع خاصی از سرمایه های انسانی هستند. سرمایه های انسانی معمولاً افراد را مورد بررسی و توجه قرار می دهد. اما بخش اجتماعی می تواند ارتباط این افراد با سایر انسانها را مورد توجه قرار دهد. سرمایه اجتماعی از آن جهت اهمیت دارد که به ارتباط میان انسانها توجه نشان می دهد.

اقتصاد اجتماعی با این ترتیب حوزه مهمی است که اقتصاددانان آن را مورد توجه قرار داده اند. شاید آنها تاکنون دربند همان اقتصاد رابینسون کروزوئه ای بوده اند. اما همانطور که ارسطو هم می گوید انسان یک حیوان اجتماعی است و باید الگوهای رفتاری او را کشف کنیم.

عنوان سخنرانی شما در جلسه دریافت جایزه نوبل روش اقتصادی بررسی رفتارها بود. در آن سخنرانی شما گفتید از اقتصاد برای بررسی روشهای تصمیم گیری انسان استفاده کرده اید. در همین راستا می توانید توضیح دهید که چرا تصمیم گرفتید اقتصاد را به عنوان رشته خود انتخاب کنید؟

عوامل زیادی در این انتخاب تأثیرگذار بودند. اما گمان نمی کنم بتوان با اتکا به دلایل مشخص چنین انتخابی را صورت داد. موارد زیادی در آن تأثیرگذار هستند. آنچه مرا به سمت اقتصاد کشاند این بود که در مدرسه من در درس ریاضی قوی بودم و آن را دوست داشتم؛ اما در عین حال میخواستم کاری برای جامعه انجام دهم. وقتی به دانشگاه پرینستون رفتم هم قصد داشتم ریاضی بخوانم اما در واحدهای اجباری ام باید اقتصاد را هم می گذراندم و آنجا بود که فهمیدم به وسیله علم اقتصاد می توانم از پیچیدگیهای ریاضی در مسائل اجتماعی استفاده کنم . مدتی از این بابت خیلی سرخوش بودم اما بعد احساس کردم که اقتصاد حوزه ساکن و راکدی است. من می خواستم با پرسشهای مهمی سر و کار داشته باشم اما در حوزه اقتصاد مجبور بودم که به مسائل حاشیه ای بپردازم.

تصمیم گرفتم اقتصاد را کنار بگذارم و در این میان به جامعه شناسی نظر داشتم. اما مطالعه کتابهای این حوزه به من ثابت کرد که نمی توانم در آن موفق باشم. به همین خاطر باز به سمت اقتصاد برگشتم. به شیکاگو آمدم و آنجا بیشترین تأثیر را از میلتون فریدمن پذیرفتم. او اقتصاد را ابزار قدرتمندی برای تحلیل مشکلات می دانست. با این ترتیب من هم می توانستم اقتصاد را به همین رویکرد نسبت دهم و آن را به عنوان رشته مورد نظرم قرار دهم.

نمی دانستم در حوزه اقتصاد چگونه استادی خواهم شد. پیش مادرم رفتم و به او گفتم می خواهم استاد دانشگاه شوم. او گفت به یاد داشته باشم که با این شغل تنها ده هزار دلار در سال درآمد خواهم داشت. به او گفتم که این مسآله برایم اهمیتی ندارد. اما چون پدرم بازرگان موفقی بود از نظرمادرم باید به مسأله درآمدزایی به طور جدی نگاه می کردم.

من وضعیت خودم و احتمالات موجود در این شغل را به دقت مورد بررسی قرار دادم. حسم به من می گفت که باید برای ادامه تحصیل به شیکاگو بروم نه هاروارد. در همین حال حس می کردم که این حوزه برایم جذابیت دارد. من هم به محاسبه احتمالات روی آورده بودم و حساب کردم که با اقتصاد خواندن می توانم علاقه ام به ریاضی را حفظ کنم و همین طور هم بود.

واقعیت این است که معمولاً بازار خیلی بیشتر از ما منطقی عمل می کند. بازار است که افراد را در پستهای مناسبشان قرار می دهد. اگر من این شغل آکادمیک را انتخاب نکرده بودم شاید از توانایی هایم در عرصه دیگری استفاده می کردم. افراد معتقد به رفتارگرایی، این اصل را که بازار منطقی تر از ما عمل می کند قبول ندارند اما به هرحال ما وضعیت بازار را تحلیل می کنیم تا به نتایج مناسب برسیم.

به هرحال، در عرصه اقتصاد موفقتر از آنی بودم که تصور می کردم. بعدها فکر کردم تصمیم من برای انتخاب رشته اقتصاد یک تصمیم منطقی بوده است.

چند نفر را دیده اید که قبل از ازدواج بنشینند و محاسبه کنند که نکات مثبت ازدواج با مرد یا زن مورد علاقه شان چقدر از نکات منفی آن بیشتر است؟ خیلی کم پیش می آید. آنها فکر نمی کنند که دارند منطقی فکر می کنند یا نه. عوامل دیگری توجه آنها را به خودش جلب می کند.در بحث بازار هم همین طور است. اقتصاد در واقع تئوری بازار است. اما تئوریهای شخصی در این راستا راهی برای حمله ور شدن به مشکلات بازار است.

می گویند سنگ بزرگ علامت نزدن است و چند هندوانه را با یک دست برداشتن باعث شکست می شود. اما برخی از دولتها گمان می کنند بانکهای بزرگ را باید از شکستهای بزرگ محافظت کرد زیرا ناکامی آنها باعث تحت تأثیر قرار گرفتن اقتصاد می شود. اما اینجا بحث خطر اخلاقی بزرگی هم مطرح می شود. اگر بانکهایی از این دست گمان کنند که در صورت بروز بحران، بانک مرکزی یا سایر نهادهای دولتی از آنها حمایت خواهند کرد و به همین جهت رویکرد پر ریسکی را در پیش بگیرند مشکلات جدیدی به وجود خواهد آمد. چه توصیه ای به بانکهای مرکزی دارید که می خواهند از این مسأله پرهیز کنند؟ آیا ناکامی یک بانک، کل سیستم را تحت تأثیر قرار می دهد؟

این مسأله در مورد آرژانتین روی داد. این کشور قادر بود 140 میلیارد دلار وام بگیرد زیرا نهادهای مالی و وام دهندگان گمان می کردند که اگر اتفاقی بیفتد صندوق بین المللی پول و دولت آمریکا به این کشور کمک خواهند کرد. اگر اینطور نبود آنها نمی توانستند چنین وامهایی بگیرند.

البته بانک مرکزی باید نسبت به این مسائل حساس باشد . بانک مرکزی باید در صورت بروز بحران برای یک بانک ، شناوری لازم را در سیستم بانکی به وجود بیاورد . بانک مرکزی باید اطمینان حاصل کند که این بانکها می توانند می توانند با وام گرفتن از بانک مرکزی و فروش دارایی های خود از آن وضعیت نجات پیدا کنند. در آن صورت بحث ناکام ماندن برداشتن چند هندوانه هم منتفی می شود.

البته نباید فراموش کرد که چالش بزرگ در برابر رویکرد های پولی داخلی و بین المللی، جدا نگاه داشتن اقتصاد و سیاست است. باید ساختاری درست شود که بر اساس آن تأثیر سیاست به حداقل برسد.

به نظر شما باید رویکرد زمان مندی هم در اینجا مطرح باشد؟

بله. مردم باید بدانند که سیاستها در این راستا چیست و در چه زمانی اجرا می شود. این یکی از دلایلی است که قوانین ساده و مستقیم را به سیاستهای پولی ترجیح می دهم. آنها را راحتتر می شود از سیاست جدا کرد.

 

اقتصاد


پنج شنبه 90 خرداد 26 , ساعت 7:57 عصر

حذف در نحو عربی

نویسنده: مهدی ستاریان

 

مقدمه

 

اگر چه تدوین الفبایی موضوعات نحوی برای مبتدیان، مخلّ آموزش است (زیرابسیارند مباحث پیچیده‏ای که صرفا به خاطر رعایت ترتیب الفبایی، زودتر از مقدمات لازم برای فهم بهتر آن بحث ذکر می‏شوند) اما از ویژگیهای اطلاع‏رسانی به شیوه طبقه‏بندی شده در هر علم، آن است که به انتقال سریع مجموعه اطلاعات لازمی می‏پردازد که دانشجو ـ به معنای اعم ـ نیازمند به دانستن خلاصه آن است؛ گرچه به عنوان درس مستقلی مطرح نشده باشد.

 

آگاهی از موارد حذف و شناخت مصادیق و چگونگی اجرای آن در هر یک از موارد از این دسته است1.

 

مقاله پیوست، متن سخنرانی به انجام رسیده در گردهم‏آیی کارشناسان گروه عربی استان اصفهان در خرداد 77 است که پس از بازنگری مجدد، مجموعه بحث به صورت الفبایی تدوین شده و ارائه می‏گردد.

 

عربی

 

فهرست مطالب

 

 

حذف آخر مرخّم؛ حذف اسم لات؛ حذف حرف علّه؛ حذف خبر؛ حذف خبر لا «شبیه به لیس»؛ حذف خبر لا «نفی جنس»؛ حذف شرط و جواب؛ حذف صله موصول؛ حذف عائد موصول؛ حذف عامل حال؛ حذف فعل و فاعل؛ حذف فعل؛ حذف کان؛ حذف مبتدا؛ حذف مضاف؛ حذف مضاف الیه؛ حذف مفعول به؛ حذف نون؛ سدّمسدّ

 

 

حذف آخر مرخّم

 

 

ترخیم، اختصاص به منادا دارد و در نظم و نثر به کار می‏رود امّا اصلی‏ترین کاربرد نحوی آن هنگامی است که جزئی یا قسمتی از منادا حذف گردد که در اصطلاح «منادای مُرَخّم» گفته می‏شود.

 

ـ هدف از ترخیم، ترقیق صوت است که در اصطلاح تخفیف گفته می‏شود.

 

ـ شرط در ترخیم، چهار موضوع است: الف ـ منادا علَم باشد. ب ـ منادا مندوب و مستغاث نباشد. ج ـ مرکب اضافی و مرکب اسنادی نباشد. د ـ از سه حرف بیشتر باشد.

 

تذکر: اگر منادا دارای تاء تأنیث باشد، همیشه ترخیم می‏شود. خواه علم یا غیر علم؛ سه حرف یا بیشتر باشد.

 

 

 

روش ترخیم

 

 

1ـ غالبا حرف آخر حذف می‏شود. مانند: یا حارِثُ îیا حارُ

 

یا جَعفَرُ îیا جَعفُ

 

اعراب منادای مرخّم بر دو وجه است:

 

الف ـ آخرین حرکت موجود پس از حذف، مانند: یا حارِثُ îیا حارِ

 

ب ـ براساس حرکت حرف حذف شده، مانند: یا حارِثُ îیا حارُ

 

2ـ حرف آخر کلمه حذف می‏شود به شرط آن که:

 

الف ـ منادا بدون تاء تأنیث باشد. (در اعلام مؤنثه، تاء تأنیت و الف ممدوده حذف می‏گردد) مانند: یا صحراءُ îیا صحرَ

 

ب ـ حرف ماقبل آخر، حرف مدّ باشد.

 

منصورُ îمَنْصُ ـ مسکینُ îمسکُ ـ عمّارُ îعَم

 

ج ـ از چهار حرف بیشتر باشد. یاخَلدونُ îیاخَلدُ

 

یاسلیمانُ îیاسُلَیْمَ

 

3ـ کلمه یا کلمه و حرف حذف می‏شود به شرط آن که مرکب مزجیِ عَلَم باشد. مانند: یاسیبویه î یاسِیبَ ـ یاحَضْرَموت îیاحَضْرَ

 

* اثناعشر، اثنتاعشر (هنگامی که به صورت علم به کار رود) îاِثْنَ، اِثْنَتَ

 

ولی در مرکب اضافی حذف نمی‏شود، مانند: یا عبدَاللّهِ

 

4ـ گاهی منادا را با بودن قرینه «حرف ندا» حذف می‏کنند، اگر چه نادر است.

 

مانند:یا بُؤسٌ لِزیدٍ =Äیا قومُ بؤسٌ لزیدٍ

 

 

(2)

 

 

حرف ندا مبتدا حرف‏ندا منادی مبتدا خبر

 

(منادا محذوف)

 

 

 

حذف اسم لات

 

 

لات، حرف نفی است که بر سر جمله اسمیّه بیاید، باعث رفع اسم و نصب خبر می‏شود و پیوسته اسم لات حذف می‏گردد و اسم محذوف و خبر هر دو باید از اسامی زمان باشند.

 

مانند:

لاتَ (الساعةُ) ساعةَ ندامةٍ

 

Å Å

 

اسم محذوف خبر

 

 

 

حذف حرف علّة

 

 

قصد ما در این جا، ذکر موارد اعلال به حذف نیست و فقط از جهت اعراب به این موضوع نگریسته می‏شود. بنابراین می‏توان گفت:

 

1ـ حذف حرف علّة، علامت اعراب است که در صیغه‏های 1 ـ 4 ـ 7 ـ 13 ـ 14 مضارع ناقص اتفاق می‏افتد، مانند: لم یَرمِ

 

2ـ حذف حرف علّة، نشانه بناء است که در صیغه 7 امر ناقص اتفاق می‏افتد، مانند ارمِ

 

 

حذف خبر

 

خبر در سه مورد به صورت جائز و در هشت مورد به صورت واجب حذف می‏شود.

 

جائز:

 

خبر در صورتی که قرینه‏ای بر آن دلالت کند، می‏تواند حذف شود و این حذف، غالبا در موارد زیر صورت می‏پذیرد:

 

الف- پس از اذای فجائیه. مانند: خرجتُ فاذا العدو - یعنی «العدو کامنٌ»

 

ب- در جواب استفهام، مانند گفتن «ابوک» به جای گفتن «عندک ابوک» در پاسخ کسی که می‏پرسد: «مَن عندک؟»

- در مواردی که قرینه‏ای برای حذف آن باشد. مانند: «ابوک ناجحٌ و اخوک» یعنی «واخوک کذلک»

 

واجب:

 

اگر جانشینی جای خبر را بگیرد، خبر وجوبا حذف می‏شود و این جانشین‏ها عبارتند از:

 

1ـ جواب قسم صریح، مانند: لَعَمُرکَ لأقومَنَّ.

 

2ـ جواب «لولا «به شرط آن که خبر، دلالت بر وجود مطلق کند. مانند: لولاالعَدلُ لَفَسَدَتِ الرعیَّةُ.

 

3ـ ظرف، اگر وجود مطلق باشد، مانند: الأمیرُعندکَ.

 

4ـ جار و مجرور، اگر وجود مطلق باشد، مانند: الأمیرُ فی الدّار.

 

5ـ عامل صفت که قبل از آن استفهام باشد، مانند: هل عارفٌ أنتما؟

 

6ـ عامل صفت که قبل از آن نفی باشد، مانند: ماعالمٌ أخوکَ.

 

7ـ عطف اسم بر مبتدا به وسیله «واو» مصاحبت «مع» باشد، مانند: کُلُّ انسانٍ و فِعلُهُ.

 

8ـ حال، در صورتی که صلاحیت خبربودن را نداشته باشد، مانند: ضَربِیَ العَبدَ مُسیئا.

 

 

حذف خبر لا «شبیه به لیس»

 

حذف خبر لا شبیه به لیس جائز است و غالبا اهل بلاغت چنین می‏کنند، مانند: لابأسٌ (علیک).

 

 

حذف خبر لا «نفی جنس»

 

غالبا در مواردی که خبر لانفی جنس معلوم باشد، حذف می‏گردد، مانند: لابأسَ (علیک) ـ لاالهَ (موجودٌ) اِلاّاللّهُ

 

 

حذف شرط و جواب

 

مهمترین مواردی که شرط یا جواب حذف می‏شوند عبارتنداز:

 

1ـ فعل شرط پس از لا حذف می‏شود، مانند: اِلعَبْ جَیَّدا والاّ فلا. [واِنْ لا تَلْعَبْ]

2ـ جواب شرط حذف می‏شود، اگر دلیلی بر آن در جمله باقی مانده باشد. مانند: أنْتَ ناجِحٌ اِنْ اجْتَهَدْتَ (تَنْجَحْ)

 

3ـ گاهی فعل شرط و جواب شرط هر دو حذف می‏شوند، مانند: اِنْ سُرِرْتَ فَاَبْقِ مَعَنا وَ اِلاّ. [و اِن لَم تَسُرَّ فلاتَبْقَ مَعَنا]

 

 

 

حذف صله موصول

 

 

گاهی به خاطر وجود قرینه لفظی یا قرینه معنوی، صله موصول را حذف می‏کنند که قصد، تعظیم یا تهویل است. مانند:

نحن الألی فاجمع جمو عک ثم وجّهها الینا

 

 

که صله محذوف «عُرِفوا بالشجاعة» می‏باشد.

 

 

 

حذف عائد موصول

 

 

در صله، باید ضمیری وجود داشته باشد که با موصول در مفرد و مذکر بودن و فروع آن مطابقت کند و در اصطلاح به آن «ضمیر عائد» گویند.

 

الف ـ حذف عائد مرفوع: هنگامی جائز است که در اوّل صله مبتدا قرار گرفته باشد و خبر آن نیز مفرد باشد. گفته‏اند برای تخفیف، آن را حذف می‏کنند، اگر صله طولانی باشد. مانند: ماأنابالذی قائل لک سوءا ـ بالذی هو قائل لک سوءا.

 

ب ـ حذف عائد منصوب: هنگامی جائز است که عائد ضمیر متصل بوده و عامل نصب نیز فعل تام باشد و اسم موصول غیر «ال» باشد. مانند: قرأت الکتابَ الذی قرأتَ - الذی قرأتَهُ.

 

ج ـ حذف عائد مجرور به اضافه لفظی: هنگامی جائز است که مضاف اسم فاعل یا اسم مفعول باشد، مانند: فَاَقْض ما أنْتَ قاضٍ - ما أنتَ قاضیة. * یَفْرَحُ الذی أنا مُکرم - مُکرمُهُ.

 

ـ در مجرور به حرف جرّ، شرط آن است که موصول نیز با همان لفظ مجرور شده باشد. مانند: ویَشرَبُ ممّاتشرَبون ـ ممّا تشرَبونَ منهُ

 

ـ گاهی صله و عائد، برای تعظیم و یا ترساندن (تهویل) حذف می‏شوند. ( îرک: حذف صله موصول).

 

 

حذف عامل حال

 

 

فعل. مانند: ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین.

 

لفظی

 

شبه فعل. مانند: سرّنی رجوعک سالما - عامل در این جا مصدر است.

 

عامل حال

 

معنوی: آنچه معنای فعل را برساند، بدون آن که فعل وجود داشته باشد. مانند:

 

- اسم اشاره: هذا ابوک عالما. (اسم اشاره جانشین فعل اشیر شده است)

 

- ظرف: زَیدٌ عندک ضعیفا.

 

- جار و مجرور: زَیدٌ فی الدار نائما.

 

- تشبیه:ها إنّه الخطیب مُصْقَعا.

 

- نداء: یا زیدٌ هاجما.

 

- تمنّی: لیته عندنا نازلاً.

 

حذف عامل حال در صورتی جائز است که دلیلی بر آن در بقیه جمله داشته باشیم. مانند کسی که به شخص در حال سفر بگوید: سالما îسِر سالما

 

امّا در چهار صورت، حذف عامل به صورت قیاسی واجب است:

 

1ـ وقتی حال، به جای خبر آمده باشد. مانند: ضربی العبد مُسیئا. (به عنوان سدّ مسدّ خبر)

 

2ـ حال، مؤکد برای مضمون جمله باشد. مانند زیدٌ أبوک عطوفا.

 

3ـ حال همراه با استفهام که برای توبیخ ذکر شده باشد. مانند: أنائما و قداشْرَقَتِ الشّمسُ.

 

4ـ اگر کمی یا زیادی مقدار حال بیان شود. مانند: تَصَدَّق بدینارٍ تَصاعِدا. (کذا)

 

در غیر موارد چهارگانه فوق، حذف عامل حال به صورت سماعی است. مانند: هنیئا بکَ ـ یعنی ثَبَتَ لکَ الخبرُ هنیئا.

 

 

 

حذف فعل و فاعل

 

 

الف ـ به صورت وجوبی:

 

1ـ هرگاه فعلی پس از آن برای تفسیرش موجود باشد. مانند: [...] اذا أبوکَ اَمَرَکَ بلزومٍ الرصانة فأطِعْهُ.

 

تذکر: در این جمله، تنها فعل «امرک» پس از «اذا» به اعتبار فعل «امرک» دوم حذف شده است و فاعل آن «اب» در «ابوک» محذوف نیست.

 

2ـ هرگاه مفعول به در باب‏های زیر قرار گیرد:

 

ـ باب اشتغال: [...] أباکَ اکرِمْهُ یعنی أکرِم.

 

ـ باب نداء: [...] یا رجلاً یعنی اُنادی.

 

ـ باب اختصاص: [...] نحن اللبنانییّنَ یعنی أَخُصُّ.

 

ـ باب اغراء: [...] العملَ العَملَ یعنی إلزم.

 

ـ باب تخدیر: [...] النارَ النارَ یعنی اِحذَر.

 

ب ـ به صورت جوازی: در جواب استفهام اتفاق می‏افتد. مانند: مَن ضربتَ؟ ـ زیدا یعنی ضربتُ زیدا.

 

ج ـ گاهی حذف فعل و فاعل به صورت سماعی است. مانند: أهلاً و سهلاً یعنی أتَیتَ أهلاً وطِئْتَ سهلاً.

 

 

 

حذف فعل (عامل نصب دهنده مفعول مطلق)

 

 

1ـ هرگاه مصدر، بدل از فعلش باشد، مانند: قیاما لا قعودا.

 

ـ به صورت قیاسی در جملات طلب، مانند: اجتهادا لاتکاسلاً.

 

ـ به صورت سماعی در جملات خبری، مانند: سبحان اللّه.

 

2ـ اگر به وسیله آن، شرح عاقبت ماقبل، آورده شود. مانند: انّا هدیناه السبیلَ امّا شاکرا و امّا کفورا.

 

3ـ هرگاه مصدر مسند به اسم ذات:

 

ـ تکرار شده باشد. مانند: الغلامُ بکاءً بکاءً.

 

ـ یا محصور شده باشد. مانند: ما أنت الاّ سَیرا

 

ـ یا به آن مصدر عطف شده‏باشد. مانند: المریض لا آکِلاً و لا شُربا.

 

4ـ اگر مصدر برای خودش مؤکد باشد. یعنی مفهوم جمله غیر از آن مصدر را نرساند. مانند: له المیراثُ شرعا.

5ـ وقتی مصدر برای دفع خبری بیاید که در ماقبل آمده و احتمال مجازی بودن در آن هست. مانند: أنت أخی حَقّا.

 

 

 

حذف کان

 

 

1- کان با اسم و خبرش به صورت جوازی هنگامی حذف می‏شود که پس از «اِنْ» قرار گیرند و «ما» به جای «کان» و «لا نافیه» برای خبر است، مانند:اِفْعَلْ هذا امّا لا یعنی ان کنت لا تفعل غیره.

 

2- حذف کان با اسمش و خبرش به صورت جوازی برای تخفیف هنگامی است که پس از اِنْ ولَوْ شرطی قرار گیرند. مانند: ان خیرا فخیرا ـ لا یأمَنُ الدَهرَ ذوبَغیٍ و لَوْ ملِکا.

 

3ـ حذف کان پس از أن مصدری واجب است و به جای آن «ما» زائده آورده می‏شود ولی اسم و خبر آن باقی می‏ماند. مانند: أمّا أنت راضیا رضُوا یعنی لأنْ کنتَ راضیا.

 

 

 

حذف مبتدا

 

 

مبتدا در 2 مورد به صورت جائز و در 5 مورد به صورت واجب حذف می‏شود.

 

جائز:

 

1ـ اگر قرینه‏ای معنوی وجود داشته باشد، مانند: هذاالمَطلَبُ الأوَّلُî المَطلَبُ الأوّل.

 

2ـ اگر قرینه‏ای لفظی برای حذف آن وجود داشته باشد، مانند: مَن عَمِلَ صالحا فَهُوَ لِنَفسِهِ î ... فَلِنَفسِه.

 

واجب:

 

1ـ وقتی جواب قسم جانشین آن شده باشد، مانند: فی ذِمَّتی لأفعَلَنَّ.

 

2ـ اگر خبر آن، مصدر و بدل از لفظ آن باشد، مانند: صبرٌ جمیلٌ.

 

3ـ پس از «لاسیّما» به شرط مرفوع بودن اسم لا، مانند: أکرِمِ العُلَماءَ و لا سیَّما زَیدٌ.

 

4ـ در باب نِعمَ و بِئسَ به شرط آن که مخصوص خبر باشد، مانند: نِعمَ الرَّجُلُ زیدٌ.

 

5ـ اگر خبر آن نعت (صفت) مقطوع باشد چه مدح، چه ذم، چه ترحّم، مانند: الحمدُ للّه ... الکریم (هو).

 

حذف مضاف

 

 

اگر قرینه‏ای وجود داشته باشد، می‏توان مصاف را حذف کرد و به جای آن مضاف‏الیه را قرار داد، ولی اعرابش همان اعراب مضاف خواهد بود. مانند: جاء ربُّکَ یعنی امرُ ربِّکَ.

 

 

 

حذف مضاف‏الیه

 

 

حالا مختلف مضاف‏الیه محذوف به شرح زیر است:

 

1- مضاف‏الیه حذف شود و معنی آن در نیّت باشد. در این صورت، مضاف مبنی بر ضم خواهد بود. و این حذف هنگامی صورت می‏گیرد که مضاف کلمه «غیر» یا «قبل» یا «بعد» و امثال آنها باشد. مانند: استشار المریضُ الطبیبَ لیس غیرُ - یعنی «غیرَ الطبیبِ».

 

2- مضاف‏الیه حذف شود و نه لفظ آن در نیت باشد و نه معنی آن. در این صورت، مضاف به حالت اعرابی پیش از اضافه باز می‏گردد. مانند: و کلاً وعد اللّه الحسنی - یعنی «وَکلَّ فریقٍ».

 

3- مضاف‏الیه حذف شود و لفظ آن در نیّت باشد. در این صورت باید به مضافِ آن؛ اسمی عطف شود که خود مشابه مضاف‏الیه محذوف در لفظ و معنی، اضافه شده است. مانند: قطع اللّه یَدَ و رِجْلَ من قالَها، که در اصل به صورت «قطع اللّه یَدَ مَن قالَها و رِجْلَ من قالَها» بوده است.

 

تذکر: حذف «مَنْ قالَها» برای دلالتی است که «رِجْل» بر آن اضافه شده است، اما صحیح‏تر آنست که اضافه اول، به اسم ظاهر و اضافه دوم به ضمیر باشد. یعنی بگوییم: قطع اللّه یَدَ مَن قالَها و رِجْله».

 

 

 

حذف مفعولٌ به

 

 

مفعول به شایسته ذکر کردن است زیرا معنی به وسیله آن، کامل می‏شود. امّا در موارد زیر حذف می‏شود:

 

1ـ هنگامی که قرینه‏ای برای تفسیر آن موجود باشد:

 

ـ به صورت واجب: أَفَدْتُ و أفادنی الصدّیق یعنی أفَدتُهُ.

 

ـ به صورت جایز: شَرِبَ زیدٌ فَسَکِرَ یعنی شَرِبَ الخَمرَ فسَکَر.

 

2 ـ گاهی برای اختصار، حذف می‏شود. مانند: یَغفِرُاللّه (الذنوبَ) لِمَنْ یشاءُ.

 

 

 

حذف نون

 

 

به آخر فعل، امکان اضافه شدن سه نون مختلف وجود دارد، نون تأکید، نون اناث و نون زائد که بحث ما در مورد نون زائد است.

 

ـ علامت اعراب نصب است (در صرف مضارع منصوب). مانند: لَنْ یَفْعَلوا.

 

ـ علامت اعراب جزم است (در صرف مضارع منصوب). مانند: لَمْ یَفْعَلوا.

 

ـ علامت بناء است (در صرف فعل امر). مانند اِفْعَلُوا.

 

 

سَدّ مَسَدّ

 

یک تعبیر نحوی است که برای بی نیازی از ذکر یکی از ارکان جمله به کار می‏رود1 و در حالت‏های زیر استعمال می‏شود:

 

1ـ مبتدا وجوبا حذف می‏شود وقتی جواب قسم سدّمسدّ آن باشد. مانند: فی ذمّتی لأفعَلَنَّ = فی ذمّتی یمینٌ.

 

2ـ هنگامی که صفتی با پس از خودش در افراد مطابقت داشته باشد، مبتدا و مابعدش مرفوع و سدّ مسدّ خبر خواهد بود. مانند: هل قادمٌ الغائِبُ.

 

ولی اگر صفت مفرد باشد و پس از آن مثنی یا جمع بیاید مبتدای وصفی بودن آن حتمی است و اسم مثنی یا جمع پس از آن، به عنوان جانشین خبر، مرفوع خواهد بود: ما مسافرٌ أخوای.

 

3ـ سدّ مسدّ دو مفعول در افعال قلوب، دو چیز است:

 

الف - أنَّ و صله آن. مانند: یحسَبون اَنَّهم یُحسِنونَ صُنعا.

 

ب ـ أنْ و صِلِه آن، مانند: زَعَم الذین کفروا أن لُنْ یُبْعَثوا.

 

4ـ حذف عامل قیاسی، واجب است به عنوان سدّ مسدّ خبر، مانند: ضَرْبِیَ العَبدَ مسیئا.

 

5ـ ملحق می‏شود به نعتِ مؤوّل به مشتق، مصدری که ثلاثی غیر میمی باشد به عنوان سدّ مسدّ مشتق. مانند: ساءٌ سکبٌ ـ رجالٌ ثِقَة ـ شهودٌ عدلٌ.

 

 

منابع:

قاضی سعید مفید قمی ، محمدبن محمد ، شرح توحید صدوق ، به اهتمام دکتر نجفقلی حبیبی ، تهران ، مؤسّسة الطباعة والنشر وزارة الثقافة والارشاد الاسلامی ، 1414 ق .

همو ، شرح اربعین ، چاپ سنگی .

لاهیجی ، عبدالّرزاق ، شرح گلشن راز ، در مجموعؤ آثار شیخ محمود شبستری ، به اهتمام دکتر صمد موحّد ، تهران ، کتابخانؤ طهوری ، 1371 ش .


پنج شنبه 90 خرداد 26 , ساعت 7:55 عصر

حجیت اجماع و عقل

شهید مطهرى

 

اجماع

یکى از منابع فقه «اجماع‏» است. در علم اصول درباره حجیت اجماع و ادله آن و بالتبع طریق بهره‏بردارى از آن بحث مى‏شود.

یکى از مباحث مربوط به اجماع این است که چه دلیلى بر حجیت آن هست؟ اهل تسنن مدعى هستند که پیغمبر اکرم فرموده است: لا تجتمع امتى على خطاء یعنى همه امت من بر یک امر باطل اتفاق نظر پیدا نخواهند کرد. پس اگر همه امت در یک مساله اتفاق نظر پیدا کردند معلوم مى‏شود مطلب درست است.

طبق این حدیث، همه امت مجموعا در حکم شخص پیغمبرند و معصوم از خطا مى‏باشند، قول همه امت به منزله قول پیغمبر است، همه امت مجموعا هنگام وحدت نظر معصومند.

بنا بر نظر اهل تسنن، نظر به اینکه مجموع امت معصومند، پس در هر زمان چنین توافق نظر حاصل شود مثل این است که وحى الهى بر پیغمبر اکرم نازل شده باشد.

ولى شیعه اولا چنین حدیث را از رسول اکرم مسلم نمى‏شمارد. ثانیا مى‏گوید: راست است که محال است همه امت بر ضلالت و گمراهى وحدت پیدا کنند، اما این بدان جهت است که همواره یک فرد معصوم در میان امت هست. اینکه مجموع امت از خطا معصوم است از آن جهت است که یکى از افراد امت معصوم است، نه از آن جهت که از مجموع «نامعصوم‏ها» یک «معصوم‏» تشکیل مى‏شود. ثالثا عادتا هم شاید ممکن نباشد که همه امت بالاتفاق در اشتباه باشند، ولى آنچه به نام اجماع در کتب فقه یا کلام نام برده مى‏شود اجماع امت نیست، اجماع گروه است، منتها گروه اهل حل و عقد، یعنى علماء امت. تازه اتفاق همه علماء امت نیست، علماء یک فرقه امت است.

این است که شیعه براى اجماع، اصالت - آنچنان که اهل تسنن قائلند - قائل نیست. شیعه براى اجماع آن اندازه حجیت قائل است که کاشف از سنت باشد.

به عقیده شیعه هرگاه در مساله‏اى فرضا هیچ دلیلى نداشته باشیم اما بدانیم که عموم یا گروه زیادى از صحابه پیغمبر یا صحابه ائمه که جز به دستور عمل نمى‏کرده‏اند، به گونه‏اى خاص عمل مى‏کرده‏اند، کشف مى‏کنیم که در اینجا دستورى بوده است و به ما نرسیده است.

 

اجماع محصل و اجماع منقول

اجماع - چه به گونه‏اى که اهل تسنن پذیرفته‏اند و چه به گونه‏اى که شیعه بدان اعتقاد دارد - بر دو قسم است: یا محصل است‏یا منقول. اجماع محصل یعنى اجماعى که خود مجتهد در اثر تفحص در تاریخ و آراء و عقاید صحابه رسول خدا یا صحابه ائمه یا مردم نزدیک به عصر ائمه، مستقیما به دست آورده است.

اجماع منقول یعنى اجماعى که خود مجتهد مستقیما اطلاعى از آن ندارد، بلکه دیگران نقل کرده‏اند که این مسئله اجماعى است. اجماع محصل البته حجت است، ولى اجماع منقول اگر از نقلى که شده است‏یقین حاصل نشود قابل اعتماد نیست. علیهذا اجماع منقول به خبر واحد حجت نیست، هر چند سنت منقول به خبر واحد حجت است.

 

عقل

عقل یکى از منابع چهارگانه احکام است. مقصود این است که گاهى ما یک حکم شرعى را به دلیل عقل کشف مى‏کنیم. یعنى از راه استدلال و برهان عقلى کشف مى‏کنیم که در فلان مورد فلان حکم وجوبى یا تحریمى وجود دارد، و یا فلان حکم چگونه است و چگونه نیست.

حجیت عقل، هم به حکم عقل ثابت است (آفتاب آمد دلیل آفتاب) و هم به تایید شرع. اساسا ما حقانیت‏شرع و اصول دین را به حکم عقل ثابت مى‏کنیم، چگونه ممکن است از نظر شرعى عقل را حجت ندانیم.

اصولیون بحثى منعقد کرده‏اند به نام «حجیت قطع‏» یعنى حجیت علم جزمى. در آن مبحث، مفصل در این باره بحث کرده‏اند.

اخباریین منکر حجیت عقل مى‏باشند ولى سخنشان ارزشى ندارد.

مسائل اصولى مربوط به عقل دو قسمت است: یکى قسمت مربوط است به «ملاکات‏» و «مناطات‏» احکام و به عبارت دیگر به «فلسفه احکام‏»، قسمت دیگر مربوط است به لوازم احکام.

اما قسمت اول: توضیح اینکه یکى از مسلمات اسلامى، خصوصا از نظر ما شیعیان این است که احکام شرعى تابع و منبعث از یک سلسله مصالح و مفاسد واقعى است. یعنى هر امر شرعى به علت‏یک مصلحت لازم الاستیفاء است، و هر نهى شرعى ناشى از یک مفسده واجب الاحتراز است. خداوند متعال براى اینکه بشر را به یک سلسله مصالح واقعى که سعادت او در آن است برساند یک سلسله امور را واجب یا مستحب کرده است، و براى اینکه بشر از یک سلسله مفاسد دور بماند او را از پاره‏اى کارها منع کرده است. اگر آن مصالح و مفاسد نمى‏بود نه امرى بود و نه نهیى; و آن مصالح و مفاسد، و به تعبیر دیگر: آن حکمتها، به نحوى است که اگر عقل انسان به آنها آگاه گردد همان حکم را مى‏کند که شرع کرده است.

این است که اصولیون - و همچنین متکلمین - مى‏گویند که چون احکام شرعى تابع و دائر مدار حکمتها و مصلحتها و مفسده‏ها است، خواه آن مصالح و مفاسد مربوط به جسم باشد یا به جان، مربوط به فرد باشد یا به اجتماع، مربوط به حیات فانى باشد یا به حیات باقى، پس هر جا که آن حکمتها وجود دارد حکم شرعى مناسب هم وجود دارد، و هر جا که آن حکمتها وجود ندارد، حکم شرعى هم وجود ندارد.

حالا اگر فرض کنیم در مورد بخصوصى از طریق نقل هیچگونه حکم شرعى به ما ابلاغ نشده است ولى عقل به طور یقین و جزم به حکمت‏خاصى در ردیف سایر حکمتها پى ببرد، کشف مى‏کند که حکم شارع چیست. در حقیقت عقل در اینگونه موارد صغرا و کبراى منطقى تشکیل مى‏دهد به این ترتیب:

1. در فلان مورد مصلحت لازم الاستیفائى وجود دارد. (صغرا).

2. هر جا که مصلحت لازم الاستیفائى وجود داشته باشد قطعا شارع بى تفاوت نیست بلکه استیفاء آن را امر مى‏کند (کبرا).

3. پس در مورد بالا حکم شرع این است که باید آن را انجام داد.

مثلا در زمان شارع، تریاک و اعتیاد به آن وجود نداشته است و ما در ادله نقلیه دلیل خاصى درباره تریاک نداریم اما به دلائل حسى و تجربى زیانها و مفاسد اعتیاد به تریاک محرز شده است، پس ما در اینجا با عقل و علم خود به یک «ملاک‏» یعنى یک مفسده لازم الاحتراز در زمینه تریاک دسته یافته‏ایم. ما به حکم اینکه مى‏دانیم که چیزى که براى بشر مضر باشد و مفسده داشته باشد از نظر شرعى حرام است‏حکم مى‏کنیم که اعتیاد به تریاک حرام است.

اگر ثابت‏شود که سیگار سرطانزا است‏یک مجتهد به حکم عقل حکم مى‏کند که سیگار شرعا حرام است.

متکلمین و اصولیون، تلازم عقل و شرع را قاعده ملازمه مى‏نامند، مى‏گویند: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع. یعنى هر چه عقل حکم کند شرع هم طبق آن حکم مى‏کند.

ولى البته این در صورتى است که عقل به یک مصلحت لازم الاستیفاء و یا مفسده لازم الاحتراز به طور قطع و یقین پى ببرد و به اصطلاح به «ملاک‏» و «مناط‏» واقعى به طور یقین و بدون شبهه دست‏یابد، و الال با صرف ظن و گمان و حدس و تخمین نمى‏توان نام حکم عقل بر آن نهاد. قیاس به همین جهت باطل است که ظنى و خیالى است نه عقلى و قطعى. آنگاه که به «مناط‏» قطعى دست‏یابیم آن را «تنقیح مناط‏» مى‏نامیم.

متعاکسا در مواردى که عقل به مناط احکام دست نمى‏یابد ولى مى‏بیند که شارع در اینجا حکمى دارد، حکم مى‏کند که قطعا در اینجا مصلحیت در کار بوده و الا شارع حکم نمى‏کرد. پس عقل همانطور که از کشف مصالح واقعى، حکم شرعى را کشف مى‏کند، از کشف حکم شرعى نیز به وجود مصالح واقعى پى مى‏برد.

لهذا همانطور که مى‏گویند: کل ما حکم به العقل حکم به الشرع، مى‏گویند: کل ما حکم به الشرع حکم به العقل.

اما قسمت دوم یعنى لوازم احکام: هر حکم از طرف هر حاکم عاقل و ذى شعور، طبعا یک سلسله لوازم دارد که عقل باید در مورد آنها قضاوت کند که آیا فلان حکم، لازم فلان حکم هست‏یا نه، و یا فلان حکم مستلزم نفى فلان حکم هست‏یا نه؟

مثلا اگر امر به چیزى بشود، مثلا حج، و حج‏یک سلسله مقدمات دارد از قبیل گرفتن گذرنامه، گرفتن بلیط، تلقیح، احیانا تبدیل پول، آیا امر به حج مستلزم امر به مقدمات آن هم هست‏یا نه؟ به عبارت دیگر: آیا وجوب یک چیز مستلزم وجوب مقدمات آن چیز هست‏یا نه؟.

در حرامها چطور؟ آیا حرمت چیزى مستلزم حرمت مقدمات آن هست‏یا نه؟

مساله دیگر: انسان در آن واحد قادر نیست دو کارى که ضد یکدیگرند انجام دهد، مثلا در آن واحد هم نماز بخواند و هم به کار تطهیر مسجد که فرضا نجس شده است بپردازد، بلکه انجام یک کار مستلزم ترک ضد آن کار است. حالا آیا امر به یک شى‏ء مستلزم این هست که از ضد آن نهى شده باشد؟ آیا هر امرى چندین نهى را (نهى از اضداد مامور به را) به دنبال خود مى‏کشد یا نه؟

مساله دیگر: اگر دو واجب داشته باشیم که امکان ندارد هر دو را در آن واحد با یکدیگر انجام دهیم بلکه ناچارى یکى از آن دو واجب از دیگرى مهمتر است قطعا «اهم‏» (مهمتر) را باید انتخاب کنیم.

حالا این سؤال پیش مى‏آید که آیا در این صورت تکلیف ما به «مهم‏» به واسطه تکلیف ما به «اهم‏» به کلى ساقط شده است‏یا سقوطش در فرضى است که عملا اشتغال به «اهم‏» پیدا کنیم؟ نتیجه این است که آیا اساسا رفتیم و خوابیدیم، نه اهم را انجام دادیم و نه مهم را، فقط یک گناه مرتکب شده‏ایم و آن ترک تکلیف اهم است و اما نسبت به تکلیف مهم گناهى مرتکب نشده‏ایم چون او به هر حال ساقط بوده است؟ یا دو گناه مرتکب شده‏ایم، زیرا تکلیف مهم آنگاه از ما ساقط بود که عملا اشتغال به انجام تکلیف اهم پیدا کنیم، حالا که رفته‏ایم خوابیده‏ایم دو گناه مرتکب شده‏ایم؟

مثلا دو نفر در حال غرق شدنند و ما قادر نیستیم هر دو را نجات دهیم اما قادر هستیم که یکى از آن دو را نجات دهیم. یکى از این دو نفر متقى و پرهیزکار و خدمتگزار به خلق خدا است و دیگرى فاسق و موذى است ولى به هر حال نفسش محترم است.

طبعا ما باید آن فرد مؤمن پرهیزکار خدمتگزار را که وجودش براى خلق خدا مفید است ترجیح دهیم. یعنى نجات او «اهم‏» است و نجات آن فرد دیگر «مهم‏» است.

حالا اگر ما عصیان کردیم و بى اعتنا شدیم و هر دو نفر هلاک شدند آیا دو گناه مرتکب شده‏ایم و در خون دو نفر شریکیم یا یک گناه، یعنى فقط نسبت به هلاکت فرد مؤمن مقصریم اما نسبت به هلاکت دیگرى تقصیر کار نیستیم؟

مساله دیگر: آیا ممکن است‏یک کار از دو جهت مختلف، هم حرام باشد و هم واجب، یا نه؟ در اینکه یک کار از یک جهت و یک حیث ممکن نیست هم حرام باشد و هم واجب، بحثى نیست. مثلا ممکن نیست تصرف در مال غیر بدون رضاى او از آن حیث که تصرف در مال غیر است هم واجب باشد و هم حرام. اما از دو حیث چطور؟ مثلا نماز خواندن در زمین غصبى - قطع نظر از اینکه در این موارد شارع شرط نماز را مباح بوده مکان نمازگزار قرار داده است - از یک حیث تصرف در مال غیر است، زیرا حرکت روى زمین غیر و بلکه استقرار در زمین غیر، تصرف در مال او است، و از طرف دیگر با انجام دادن اعمال به صورت خاص عنوان نماز پیدا مى‏کند. آیا مى‏شود این کار از آن جهت که نماز است واجب باشد و از آن جهت که تصرف در مال غیر است‏حرام بوده باشد؟

در هر چهار مساله بالا این عقل که مى‏تواند با محاسبات دقیق خود تکلیف را روشن کند. اصولیون بحثهاى دقیقى در چهار مسئله بالا آورده‏اند.

از این چهار مساله، مساله اول به نام «مقدمه واجب‏»، مساله دوم به نام «امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضد است‏»، و مساله سوم به نام «ترتب‏» و مساله چهار به نام «اجتماع امر و نهى‏» نامیده مى‏شود.

از آنچه از درس چهارم تا اینجا گفتیم معلوم شد که مسائل علم اصول به طور کلى دو بخش است: بخش «اصول استنباطى‏» و بخش «اصول عملى‏». بخش اصول استنباطى نیز به نوبه خود بر دو قسم است: قسم نقلى و قسم عقلى. و قسم نقلى شامل همه مباحث مربوط به کتاب و سنت و اجماع است و قسم عقلى صرفا مربوط به عقل است.

آشنایى با علوم اسلامى (3) -

خرید انترنتی کتاب شهید مطهری


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ